مناسبات شیخ‌خزعل با والی پشتکوه و ایل بیرانوند در رویارویی با حکومت مرکزی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری گروه تاریخ دانشگاه لرستان

2 گروه تاریخ - دانشکده ادبیات- دانشگاه لرستان- خرم آباد - ایران

3 دانشیار گروه تاریخ دانشگاه زاهدان

چکیده

شیخ‌خزعل در خوزستان یکی از نیروهای مرکزگریز در اواخر قاجار بود که با تکیه بر رشته‌ای از عوامل داخلی و خارجی به مانند ضعف قاجارها و جنگ جهانی اول توانسته بود تا حدودی خودمختاری به‌دست آورد. حکومت والی بر پشتکوه که با شیخ‌خزعل متحد بود و همچنین موقعیت راهبردی لرستان باوجود خاندان‌های شورشی مانند خوانین زینبی بیرانوند که به‌مثابة حائلی میان خوزستان و پایتخت عمل می‌کردند از چشم شیخ‌خزعل دور نماند تا با این شرایط بتواند در برابر حکومت مرکزی تمرد نماید. نوع پژوهش حاضر توصیفی_تحلیلی با استفاده از منابع دست اول، اسناد، روایات و سایر منابع تحقیقاتی و اساس آن واکاوی این پرسش است: شیخ خزعل برای حفظ قدرت خود بر بخشی از خوزستان در مقابله با حکومت مرکزی چه مناسباتی با والی پشتکوه و خوانین زینبی بیرانوند برقرار کرد؟ حاصل بررسی صورت گرفته بیانگر اینست که شیخ‌خزعل با برقراری ارتباط پنهانی، تحریک و تشویق انگیزه‌ای، حمایت مالی و تسلیحاتی از والی پشتکوه و خوانین شورشی لرستان به‌ویژه خوانین زینبی بیرانوند توانست تا مدت‌ها از ورود نیروهای حکومت مرکزی به خوزستان جلوگیری نماید. وی طبق یک برنامه سنجیده با طرح یک زنجیره از نیروهای مرکزگریز مثل خوانین زینبی بیرانوند و والی پشتکوه از سیلاخور در پیشکوه تا حسین-آباد در پشتکوه امتداد داشت، توانست با ارسال اسلحه به مخالفان حکومت مرکزی در این مناطق تا مدت‌ها از نفوذ حکومت مرکزی در منطقه تحت‌نفوذش در محمره جلوگیری کند. در واقع ماندگاری شیخ‌خزعل در مدت حکومتش بر بخشی از خوزستان بر مبنای طرح یک مناسبات منطقه‌ای از سیلاخور تا حسین‌آباد بود.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


مناسبات شیخ ­خزعل با والی پشتکوه و ایل بیرانوند در رویارویی با حکومت مرکزی

 

اسماعیل سپهوند، دانشجوی دکترای تاریخ ایران دوره اسلامی دانشگاه لرستان

سید علاء الدین شاهرخی، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه لرستان(نویسنده مسئول)*

مهدی صلاح، دانشیار گروه تاریخ دانشگاه سیستان و بلوچستان

 

چکیده

   شیخ­خزعل در خوزستان یکی از نیروهای مرکزگریز در اواخر قاجار بود که با تکیه بر رشته‌ای از عوامل داخلی و خارجی به­مانند ضعف قاجارها و جنگ جهانی اول توانسته بود تا حدودی خودمختاری به­دست آورد. حکومت والی بر پشتکوه که با شیخ­خزعل متحد بود و همچنین موقعیت راهبردی لرستان باوجود خاندان­های شورشی مانند خوانین زینبی بیرانوند که به­مثابة حائلی میان خوزستان و پایتخت عمل می‌کردند از چشم شیخ­خزعل دور نماند تا با این شرایط بتواند در برابر حکومت مرکزی تمرد نماید. نوع پژوهش حاضر توصیفی_تحلیلی با استفاده از منابع دست اول، اسناد، روایات و سایر منابع تحقیقاتی و اساس آن واکاوی این پرسش است: شیخ خزعل برای حفظ قدرت خود بر بخشی از خوزستان در مقابله با حکومت مرکزی چه مناسباتی با والی پشتکوه و خوانین زینبی بیرانوند برقرار کرد؟ حاصل بررسی صورت گرفته بیانگر اینست که شیخ­خزعل با برقراری ارتباط پنهانی، تحریک و تشویق انگیزه­ای، حمایت مالی و تسلیحاتی از والی پشتکوه و خوانین شورشی لرستان به­ویژه خوانین زینبی بیرانوند توانست تا مدت­ها از ورود نیروهای حکومت مرکزی به خوزستان جلوگیری نماید. وی طبق یک برنامه سنجیده با طرح یک زنجیره از نیروهای مرکزگریز مثل خوانین زینبی بیرانوند و والی پشتکوه از سیلاخور در پیشکوه تا حسین­آباد در پشتکوه امتداد داشت، توانست با ارسال اسلحه به مخالفان حکومت مرکزی در این مناطق تا مدت­ها از نفوذ حکومت مرکزی در منطقه تحت­نفوذش در محمره جلوگیری کند. درواقع ماندگاری شیخ­خزعل در مدت حکومتش بر بخشی از خوزستان بر مبنای طرح یک مناسبات منطقه­ای از سیلاخور تا حسین­آباد بود.

واژگان کلیدی: سیلاخور، حسین­آباد، شیخ­خزعل، والی، لرستان، خوزستان، رضاخان.

 

         تاریخ دریافت:  25/08/99                  تاریخ پذیرش: 24/06/1400

*E-mail: shahrokhi.a@lu.ac.ir

 

مقدمه
    در اواخر دوره­ی قاجاریه، لرستان (پیشکوه) و خوزستان نیز چونان شمار دیگری از ولایات ایران در آشوب و ناامنی بسر می‌برد. رخدادهای پس از مشروطه و ضعف هرچه بیشتر حکومت مرکزی در کنار عواملی چون رشد جمعیت ایلات لرستان و خوزستان اسباب ایجاد وضعیتی شد که یکی از مؤلفه‌های آن سرکشی بیشتر رؤسای ایلات و طوایف در این دو منطقه بود. در این میان جنگ جهانی اول هم بر آتش این نابسامانی و ضعف حکومت مرکزی دمید. این مسائل در کنار دخالت قدرت‌های خارجی در امور ایران که بعضاً در قالب حمایت مادی و پخش سلاح در میان برخی حکام و ایلات جلوه می‌یافت قوت بیشتری گرفت. انگلیس برای حفظ منافع مرتبط با نفت و حضور در خلیج­فارس به تقویت شیخ­خزعل از خاندان حکومتگر بنی­کعب در محمره پرداخت. خزعل هم که به این کمک نیاز داشت از آن استقبال کرد. انگلیسی­ها هم با یک برنامه حساب شده اقدام به تشکیل یک محور از سیلاخور تا حسین­آباد نمودند و با واسطه قرار دادن شیخ خزعل از رهگذر ارسال سلاح و تقویت مالی از رؤسای ایلات و طوایف و حاکمان محلی پیشکوه و پشتکوه مانند خوانین زینبی بیرانوند در سیلاخور و والی پشتکوه در حسین­آباد حمایت کردند تا با ایجاد این مناسبات به بخشی از اهداف خود مبنی بر حفظ خوزستان در برابر حکومت مرکزی دست یابند. در رابطه با حکومت و اقدامات شیخ­خزعل تاکنون منابع و اسنادی مانند خاطرات امیراحمدی، تاریخ لرستان والی­زاده­معجزی، سفرنامه خوزستان، تاریخ پانصد ساله خوزستان و منابع تحقیقاتی مانند رضاشاه و نظام ایلی اثر احمد نقیب­زاده، مقالاتی مانند: "ایران؛ بریتانیا و خزعل" اثر شبنم برزگر، "سیاست شیخ­خزعل در جنوب ایران و خلیج­فارس در برابر انگلیس و رضاشاه" از علی­اکبر کجباف" و "نقش شیخ­خزعل در تحولات جنوب ایران در اواخر حکومت قاجاریه" از مریم سعیدیان جزی، "هویت ایرانی خوزستان در گستره تاریخ" نوشته اصغر جعفری ولدانی به­صورت گذرا و به­طور پراکنده به این روابط و کمربند ایجاد شده توسط شیخ­خزعل با حمایت انگلیسی­ها اشاره دارند ولی توصیف دقیقی از شکل­گیری و کارکرد آن برای انگلیسی­ها و شیخ­خزعل این محور ارائه نمی­دهند. درواقع در پژوهش پیش رو کوشش می­شود تا ابعاد پنهان تشویق خوانین لرستان به­مانند خوانین زینبی بیرانوند به عصیان علیه حکومت مرکزی توسط شیخ­خزعل را واکاوی کند.

 

 

 

اوضاع سیاسی لرستان و خوزستان در اواخر قاجار

در اواخر دوره قاجار به­ویژه بعد از انقلاب مشروطه، برخی از مناطق ایران از جمله لرستان و خوزستان که دو ایالت مهم در غرب و جنوب­غربی ایران بودند به­صورت سرزمین­های ناآرامی درآمدند. در واقع هرج و مرج نتیجه مشروطه نبود. طبیعی بود نظم پیشین از هم گسسته بود و نظم جایگزینی شکل نگرفته بود و ساختار قدرت هم با نظم نو سر سازگاری نداشت که چنین وضعیتی شکل بگیرد. از نظر اکثریت ایلات ایران انقلاب مشروطه به­معنی روی کار آمدن دولت­های ضعیفی بود که به­تدریج جای خود را به دولت­های باز هم ضعیف­تر داد و به­همین خاطر راهزنی­ها و چپاول­ها شدت می­گرفت(کاتم، 1385: 55). بعد از به سلطنت رسیدن قاجارها، لرستان به دو قسمت پشتکوه و پیشکوه تقسیم شد و طی آن والیان لرستان به پشتکوه محدود شدند و پیشکوه به­طورمستقیم در دست شاهزادگان قاجار افتاد(بهرامی، 1388، 98). سراسر دوره قاجار صحنه کشمکش و درگیری خوانین ایلات لرستان بود(خودگو، 1386، 28). این اوضاع بعد از انقلاب مشروطه بیشتر شد و دولت قاجار در لرستان اقتداری نداشت و قادر به سرکوب شورش­ها نبود(مستوفی، 1384، 3/51). از دلایل ناامنی در لرستان تحرکات ایل بیرانوند بوده که در سیلاخور که دروازه لرستان بود، مستقر شده و مناطق تحت­نفوذ خود را از آنجا تا حدود کبیرکوه در ایلام گسترش داده و شورش آنها بر وخامت اوضاع در این ناحیه افزوده بود(والی­زاده معجزی، 1389، 306؛ صفایی، بی­تا، 15). از فروپاشى دولت صفویه و رشد قدرت‏هاى قومى در ایران تا روزگار استقرار و تثبیت قدرت قاجارها در زمان فتحعلى­شاه، قدرت‏هاى مستقل نیز در خوزستان رشد مى‏کنند. که یکی از آنها  عرب‏هاى کعبى بودند. وجود شاهک‏ها و قدرت‏هاى محلى مشکل بزرگ تثبیت و استقرار قدرت قاجارها بود. آنها راهى جز از میان برداشتن یا ناتوان ساختن قدرت‏هاى یاد شده را نداشتند. با اقدامات شاهزادگان قاجاری و حکامی مانند محمدعلی­میرزا دولتشاه، معتمدالدوله و سلیمان­خان، قدرت قاجارها، به روزگار مرگ محمدشاه در خوزستان به­طور کامل تثبیت شد(افشار، 1382، 54-53).

 

شیخ­خزعل و شورش علیه حکومت مرکزی

   شیخ­خزعل پسر حاج­جابرخان، متولد سال 1242ش./1863م. از طایفه اعراب بنى­کعب عرب خوزستان ملقب به القاب: خان، نصرت­الملک، معزالسلطنه، سردار ارفع، سردار اقدس، امیرتومان و امیرنویان و داراى نشان­ها و حمایل نظامى هم بوده و از طرف دولت انگلستان لقب «سِر» نیز داشته است(لورین، بی­تا، 64؛ اوپنهایم، 1387: 2/359؛ والی­زاده معجزی، 1389، 121). وی در سال 1276ش./1897م. به­جای برادرش به حکومت موروثی محمره در خوزستان رسیده و وضع نیمه­مستقل و نفوذ فراوانی داشت، چنانچه برخی منابع به زبان عربی از او با عناوین «أمیرالمحمّرة»، «شیخ­المحمرة» یاد کرده­اند و طبق موافقتنامه­ی محرمانه­ای که وی در 1293ش./1914م. با دولت انگلستان منعقد کرده بود خود را تحت­الحمایه آن دولت قرار داده و محافظ تأسیسات نفت جنوب به­شمار می­رفت. وی در دوران جنگ جهانی اول، خدمات شایانی به ارتش دوازدهم انگلستان نموده بود و از دولت مرکزی اطاعت نمی­کرد(ویلسون، 1363، 333؛ عزاوی، 1383: 7/170؛ خلیلی، 1365: 6/270؛ هوشنگ مهدوی، 1381، 382). شیخ­خزعل از دوره مشروطه به­بعد در تحولات سیاسی ایران در استان خوزستان نقش مهمی داشته است. وی و خاندانش تیره­ای از قبیله بزرگ بنی­کعب بودند. در واقع کعبی­ها در زمان شاه­عباس صفوی به منطقه قبان خوزستان کوچ کردند و تا دوره افشار و زندیه تحولات زیادی از سر گذرانده تا سرانجام بر خوزستان تسلط یافتند و بعد از سقوط این سلسله قدرت خود را افزایش دادند. در زمان قاجار طوایف گوناگون این قبیله هر کدام بخشی از خوزستان را به­تصرف خود در آوردند. شیوخ آل­خمیس در رامهرمز، محیسن در خرمشهر و اعراب باوی در جنوب اهواز و شرق کارون تسلط یافتند(سپهوند و دیگران، 1395، 7؛ آبادیان، 1385، 591). آل­محیسن تا زمان برافتادن شیخ‏خزعل (1303ش.) فرمانرواى خوزستان جنوبى بودند(ستوده، 1385، 475). قبایل عرب خوزستان عموماً برتری شیخ­خزعل، شیخ محمره را قبول داشتند. وی پادشاه کوچکی بوده و املاک او در خاک عثمانی [عراق عرب] به­مراتب بیشتر از آنچه اون در خاک ایران داشت، بود. او ارتش زمینی و نیروی دریایی مرکب از چند کشتی بخار را داشت(دمورگان، 1335، 25 و 27؛ اسناد کتاب سبز، 1363، 39). درعهد قاجار با اینکه کعبی­ها از اتباع دولت ایران بودند اما به­صورت خودمختار حکومت می­کردند در واقع طایفه بنی­کعب از دخالت حکومت مرکزی در امورشان خودداری کرده، همواره با قبایل بختیاری ساکن اطراف همکاری داشتند؛ تا جایی که وقتی شاه فردی از ایل بختیاری را به­حکومت خوزستان می­گماشت، او با کمک شیوخ عرب آن منطقه را اداره می­کرد(سعیدیان­جزی، 1384، 289-288). عامل ایجاد تنش در مناطق و ایلات در دوره قاجار، اعزام حاکمانی بود که هیچ توانی در کنترل قبایل و ایلات نداشتند و دائماً از طرف دولت مرکزی تعویض می­شدند. شیخ­خزعل در شرایطی امیر خوزستان گردید که برادرش مزعل که یکی از رؤسای بانفوذ قبایل عرب محمره بود در سال 1275ش./1896م. به­طور مشکوک و مخفیانه که دست خزعل نیز درآن بود، ترور شد(سپهر، 1386، 1/248؛ دیولافوا، 1378، 605؛ کجباف، 1384، 296). حکومت شیخ­خزعل، فکر رضاخان و بعضی سیاستمداران در پایتخت را تاحدودی به­خود مشغول داشته بود. درواقع برای ملی­گرایان و تمرکزگرایان پشتیبان رضاخان چنین بود که مادام که شیخ منکوب نشود تمامی تلاش او برای تأمین امنیت در مملکت بیهوده بود(غنی، 1387، 354). زیرا او بیرق خودسری را برافراشته و قصد فرمانبرداری از حکومت مرکزی را نداشت و این به­معنای مخالفت با نفوذ حکومت مرکزی بود(شریف­الدوله، 1388، 177). شیخ­خزعل با استفاده از شرایط و موقعیت سیاسی دولت مرکزی و موقعیت محلی و ارتباط با انگلیسی­ها توانست بر اعتبار و ثروت خویش بیفزاید. قدرت خزعل در قسمتی از خوزستان برآیند چند عامل بود: 1- مشکلات دولت ایران ناشی از فقر مالی و استقراض خارجی و انقلاب مشروطه و تحولات پس از آن، 2- توجه بریتانیا به خرمشهر به منظور تجارت و کشتی­رانی و سپس نفت، 3- موقعیت تجاری و اقتصادی خرمشهر (محمره) که امکان ثروت­اندوزی را به شیخ­خزعل می­داد(برزگر، 1388، 23). از اوایل قرن بیستم میلادی بنا به­دلایلی بر قدرت شیخ­خزعل بسیار افزوده شد؛ اول اینکه حکومت مرکزی که فاقد ارتشی نیرومند بود، گرفتار قیام مشروطیت شده بود و در وضعی قرار نداشت که به جنوب­غربی کشور توجهی داشته باشد، دوم اینکه چون امنیت و تجارت هند نیازمند آرامش در خلیج­فارس و خوزستان و عراق بود بنابراین همکاری شیخ برای انگلستان ضرورت داشت و سوم اینکه با کشف و استخراج نفت در خوزستان، دولت انگلستان درصورتی می­توانست از میدان­های نفتی تازه کشف شده بهره­برداری کند که شیخ­خزعل را تحت­حمایت خود بگیرد و نسبت به او متعهد باشد(لورین، 45 و 58-56؛ اتحادیه، 1379، 85 و 94).

    شیخ­خزعل که به­عنوان امیر بخشی از خوزستان شناخته شده بود، بر اساس معاهده 1281ش./1902م. با انگلیسی­ها به همراهی خوانین بختیاری در راه پیشرفت امور شرکت نفت تلاش می­کرد و انگلیسی­ها نفوذ فوق­العاده­ای در او داشتند، با پشتیبانی انگلیسی­ها، شیخ­خزعل از به­رسمیت شناختن مدیران بلژیکی گمرکات سر باز زده بود؛ در عوض انگلیسی­ها هم از خودمختاری او در برابر مقامات ایرانی حمایت می­کردند و حافظ املاک موروثی او بودند(ویلسون،  108 و 116-115؛ کدی، 1381، 141). می­توان چنین گفت شیخ­خزعل در برابر حکومت مرکزی ایران تا حدودی خودسرانه عمل می­کرد و خود را امیری مستقل در بخشی از خوزستان به­شمار می­آورد و دولت ایران ادعا داشت که شیخ­خزعل مقدار زیادی مالیات معوقه بدهکار است(کسروى، 1384، 261-259؛ لورین، 45). اسنادی از طرف اداره خزانه­دار کل دولت علیه ایران و رییس کل خزانه مملکت ایران مبنی بر عدم پرداخت مالیات توسط شیخ­خزعل و دعوت از او برای همکاری با پیشکاران محصل مالیاتی صادر شد که بارها به شیخ اخطار داده شده که مالیات معوقه خود را با حکومت مرکزی در تهران تسویه نماید(سازمان اسناد ملی ایران، شماره ردیف 293002807، شماره اسناد 40376، 40406 و 40155). با شروع جنگ جهانی اول و حضور فعال نیروهای انگلیسی در ایران، قسمتی از خوزستان که منطقه تحت­نفوذ شیخ­خزعل بود بیش از پیش برای انگلستان اهمیت پیدا کرد. لرستان نیز در این دوره به­خاطر واقع شدن در شمال خوزستان و به­دلیل خودمختاری برخی سران ایلات و طوایف ساکن در آن از کنترل دولت مرکزی خارج گشت(مستوفی، 3/637؛ صفایی، 15). اما در جاهای دیگر به­ویژه در مناطق نزدیک به میدان­های نفتی خوزستان، در محدوده­ای که که شیخ­خزعل بر آن حاکم بود؛ از ایلات محلی حمایت می­کردند. شیخ­خزعل در طول جنگ به انگلیسی­ها در حفظ افراد و تجهیزاتی که آلمانی­ها و عثمانی­ها به آن چشم داشتند، کمک کرده، درعوض از کمک مالی و تسلیحاتی و به­رسمیت شناختن نوعی خودمختاری برای خود در محمره و مناطق تحت­نفوذش نسبت به­حکومت تهران برخوردار شده بود و البته وی با حکومت مرکزی مخابره نموده و تعرضات دولت عثمانی به خاک ایران (خوزستان) را نیز گزارش می­داد و در مقابل نیز حکومت مرکزی از او می­خواست که در نشان دادن بی­طرفی ایران در جنگ بین­الملل کوشش نماید(اسناد کتاب سبز، 91 و 93 و 106 و 111؛ کدی، 132-131). اما در مراسله­ی سفارت کبرای عثمانی به وزارت امور خارجه [ایران] در مورخه­ی 23 شهر ربیع­الثانی 1333ق./18اسفند 1293ش./10 مارس 1915م. آمده است که بااینکه دولت ایران اعلان بی­طرفی کرده است اما انگلیسی­ها شیخ­خزعل را به شلیک به­طرف عثمانی­ها تحریک نموده و شیخ نیز اوامر آنها را اجرا کرده است. همچنین شیخ عده­ای از اعراب را فرستاده که اسلحه، اموال و احشام عثمانی­ها را غارت نمایند(اسناد کتاب سبز، 175). البته عثمانی­ها لوله­های نفت میان اهواز و مسجد سلیمان به­دست قبیله­هایی که عثمانی آنها را تحریک کرده بود به آتش کشیده شد و نقض بی­طرفی ابتدا از جانب آنها بود، درمقابل نیز شیخ در حفظ لوله­های نفت به انگلستان کمک می­کرد(گرکه، 1377، 163؛ لورین، 59). درواقع تحریک سران قبایل عرب در خوزستان توسط این دو دولت درگیر در جنگ جهانی اول، هردو نقض بی­طرفی ایران بود. انگلستان به­دلایلی مانند نزدیکی خوزستان به خلیج­فارس، کشف نفت و رقابت با روسیه برای این منطقه اهمیت خاصی قائل بود(کجباف، 298). طبق ترجمه از بی­سیم مسکو در ششم مهر 1303 ش./28 سپتامبر 1924م. به­موجب اخبار واصله قنسول انگلیس، از سرحد جنوب برای شیخ­خزعل، متصل بارهای اسلحه وارد می­شود(شعبانی، 1355، 203-202). درواقع «از قرار تلگراف خصوصى انگلیس، شیخ‏­خزعل‏­خان سردار ارفع حکمران محمّره گویا خیال یاغی­گرى با دولت دارد و اسلحه جمع مى‏نماید»(سپهر، 2/1087).

 

طرح مناسبات امنیتی سیلاخور_حسین­آباد توسط شیخ­خزعل

 برای بررسی طرح مناسبات در پیشکوه_پشتکوه که توسط شیخ­خزعل برای مقابله با حکومت مرکزی به­وجود آمد، ابتدا لازم است که به جغرافیا و ایلات و طوایف مسلط بر این مناطق اشاره شود: سراسر منطقه لرستان فیلی به­وسیله رشته­کوه بلند و طولانی کبیرکوه که از شمال­غربی به جنوب­شرقی کشیده شده به دو قسمت تقسیم می­شود؛ منطقه­ای که در غرب و جنوب غربی کبیرکوه قرار گرفته، پشتکوه و منطقه­ای که در شرق و شمال­شرقی آن واقع گردیده، پیشکوه گفته می­شد(افشار، 29). با توجه به­موقعیت این نواحی طرح کمربند امنیتی که توسط شیخ خزعل در مرکز این دو ناحیه؛ سیلاخور و حسین­آباد، با حمایت انگلیسی­ها اجرا شد، مورد بررسی قرار گیرد. سیلاخور مخفف سیلاب‏خور بزرگ‏ترین زمین هموار استان لرستان در غرب ایران است که بیشترین مساحت شهرستان­هاى بروجرد و دورود را دربرمى‏گیرد. بنابر آثار موجود، اقوام مهاجم، هجوم­هاى گسترده‏اى به این ناحیه داشته‏اند. سیلاخوری­ها در افواج نظامى سابق ایران و هنگام جنگ به تهور و جنگاورى مشهور بوده‏اند. سیلاخور به دو بخش سیلاخور بالا (علیا) و سیلاخور پایین (سفلى) تقسیم مى‏شود. سیلاخور بالا از جنوب ملایر و شرق نهاوند شروع شده تا حوالى بروجرد ادامه مى‏یابد و هم‏اکنون مرکز عمده آن شهر اشترینان است. سیلاخور پایین هم بخش اصلى دشت سیلاخور است که از بروجرد شروع شده و در جهت جنوب شرقى تا دورود پیش مى‏ررود. این نواحى به­دلیل وجود آب فراوان، خاک خوب و زمین هموار از کشاورزى پررونقى برخوردار بوده است(فراهانى، 1385، 1/153). با اینکه در سیلاخور چندین ایل و طایفه ساکن بودند اما عمده­ترین آنها ایل بیرانوند بود. در زمان محمدشاه قاجار که در آن هنگام ایل بیرانوند رو به تزاید گذاشته بود و مناطق استقرار آنها از ناحیه هرّو به سمت بروجرد و سیلاخور گسترش می­یافت حسینعلی­خان که در رأس ایل مزبور قرار گرفت، برای اینکه سرزمین­های تازه­ای جهت کشاورزی و دامپروری به­دست آورد، درصدد دست­اندازی به املاک و اراضی حاصل­خیز دشت سیلاخور برآمد که در دست سادات و طایفه باجولوند بود. وی مدعی بود که خاک سیلاخور، مسکن اولیه اجداد او و بیرانوند بوده و حالا نیز باید به مالکان اولیه خود برگردد(والی­زاده معجزی، 1389، 192). در اواخر قاجار «خوانین عمده [زینبی از ایل بیرانوند] مانند غلامعلى­خان، علیمردان­خان و شیخ­على­خان ناحیه حاصلخیز سیلاخور را به­زور اشغال کرده‏بودند»(دوبد و دیگران، 1362، 102). فیلیپ­اف، از قزاقان اعزامی برای مقابله با خوانین بیرانوند در بروجرد، جرم سران این ایل را تجاوز به بروجرد و تصرف املاک سادات و اخذ غنایم زیاد از مردم عنوان می­کند(خواجه­نوری، 1357، 35). تنها بیرانوندها بزرگترین و معروف­ترین مانع بر سر راه ورود نیروهای دولتی به خرم­آباد به شمار می­آمدند. از آغاز مشروطه تا سال 1303ش./1924م. گردنه­های میان بروجرد و خرم­آباد را در دست داشتند. آنها افزون بر حفظ چنین موقعیتی می کوشیدند تا تسلط خود بر املاک سیلاخور را نیز تثبیت کنند. تلاش آنها برای دست یابی به این اهداف در قالب غارت کاروان­ها، دستبرد به دشت نشینان سیلاخور سراوند، تصرف یا خرید املاک روستاییان اطراف بروجرد و نیز نبرد با نیروهای دولت دولتی صورت می­پذیرفت. بیرانوندها رییس مطلقی نداشتند و بین خوانین آن؛ دودمان زکی­خان و علیمحمدخان همواره رقابت وجود داشت و مانند سایر ایلات رییسی که همه فرمان او را گردن نهند یافت نشد. کدخدایان بیرانوند اعتنا چندانی به رؤسا و خوانین ایل نداشتند. در نتیجه چنین مشکلی سران (زینبی) بیرانوند مانند علیمردان­خان، شیخعلی­خان و غلامعلی­خان بر آن شدند تا در سال­های 1301 و 1302ش./1922 و 1923م. با کمک اشراف خرم­آباد با عباس­میرزا و امیراحمدی به توافق برند یا چاره­ای برای حفظ ریاست خود بیابند اما از آنجا که مهم­ترین خواسته آنها به رسمیت شناختن مالکیت­شان بر املاک سیلاخور بود این توافق صورت نگرفت و به نبردی خونین میان دو طرف انجامید. افزون بر این مشکلات با قتل علیمردان توسط دو نفر از نوکرانش در تاریخ 30 بهمن 1301ش./1922م. سردرگمی رهبران بیرانوند را دو چندان کرد و زمینه را برای اردوکشی امیر لشکرغرب فراهم نمود(دالوند، 1385، 129-128).  

   همان­طور که اشاره شد خاک لرستان به­واسطه کبیرکوه به دو قسمت تقسیم می­شود؛ پیشکوه (لرستان) در طرف مشرق و پشتکوه (ایلام)  در سمت مغرب. خاک پشتکوه نیز بسیار حاصل­خیز و قسمت اعظم آن مستور از جنگل است(عزت­پور، بی­تا، 94-93). پشتکوه در غرب ایران واقع شده و کردستان تا خوزستان و کشور عراق و از مشرق با پیشکوه (لرستان) و از مغرب با کشور عراق همسایه است(بدیع­زاده، 1372، 2/50). والیان لرستان که بعد از اتابکان لر کوچک از طرف شاه­عباس به والی­گری لرستان منصوب شدند 13 نفر بودند(ساکی، 1343، 288). آنها تا دوره قاجار همچنان از استقلال زیادی برخوردار بود(لمبتون، 1357، 139). فتحعلی­شاه برای کاستن قدرت والیان و محدود کردن قلمرو فرمانروایی آنها از طریق ایجاد نزاع و اختلاف در بین افراد خاندان والی پیشکوه به فرزندش محمدعلی­میرزا دولتشاه اقدام نمود(بهرامی، 110-99). مرکزیت سیاسی خاندان فیلی ابتدا شهر خرم­آباد بود اما در اواسط سلسله قاجار، پیشکوه از حکومت ایشان منتزع شد تا زیر نظر حاکمان منصوب شده از تهران اداره شود، حکومت فیلی محدود به سرزمین پشتکوه به مرکزیت حسین­آباد شد(حاتم­وند و محمد سلیمان­پور، 1395، مقدمه، 12.). با انتقال قدرت والیان به پشتکوه؛ حسن­خان، حسین­قلی­خان و غلامرضاخان از والیان این منطقه بودند و به این ترتیب والی­زاده­های پشتکوه از نسل حسن­خان فرزند اسماعیل­خان بودند. محمدحسین والی­زاده معجزی علت جدایی والی­زاده­های پشتکوه را کشته شدن رؤسای طوایف لرستان به وسیله حسن­خان می­داند. زیرا بعد از این اقدام وی اقامت در خرم­آباد را مصلحت ندید و به پشتکوه رفت(والی­زاده معجزی، 1392، مقدمه، 21). البته وی علت دیگر رفتن آنها به پشتکوه فشار دولت قاجار برای کوچک­تر کردن قلمرو والیان لرستان بود(ساکی، 306). پس از مرگ حسن­خان والی، حکومت مرکزی قاجار در تلاش برای لرستان پشتکوه، دامنه نزاع را میان سه فرزند او گسترش داد تا آنکه حسین­قلی­خان فرزند حیدرقلی­خان، مشهورترین والی لرستان که مردی جنگجو و کاردان بود به حکومت پشتکوه رسید و حسین­آباد را پایتخت خود قرار داد. والی غلامرضاخان امیرجنگ فرزند ارشد حسین­قلی­خان ابوقداره پس از مرگ پدر در سال 1272ش./1893م. حکومت پشتکوه را به­دست گرفت و در سال 1279ش./1900م. مظفرالدین­شاه حکومت او را به رسمیت شناخت و ملقب به صارم­السلطنه و سردار اشرف نمود(بهرامی، صص103 و 106 و 116-115) . وی آخرین والی پشتکوه بود که تا سال 1308ش./1929م. در این منطقه حکومت داشت وی مدعیان پر زوری برای حکومت خود نداشت و در حکومت بر پشتکوه حدود 30 سال با راحتی و خوشی به سر برد(والی­زاده­ معجزی، 1389، 324-323). در دوره والی­گری غلامرضاخان بر پشتکوه مصادف بود با انقلاب مشروطه، جنگ جهانی اول و تعییر حکومت از قاجار به پهلوی بود. پس از حدود 200 سال فرمانروایی خاندان والیان بر سراسر لرستان، حکومت آنها صرفاً به پشتکوه لرستان محدود شد و از این پس والیان لرستان فیلی را والیان لرستان پشتکوه نامیدند. در اواخر سلطنت قاجاریه، والی برای مقابله با قدرت نوظهور و فراگیر سردار سپه همواره با معارضان او از جمله اقلیت مجلس، شیخ­خزعل و سران بختیاری در ارتباط بود(بهرامی، 171 و 100-99). طبق اشاره رضاشاه پهلوی: «مهم­ترین مطلبی که توجه مرا جلب می کرد، موضوع والی پشتکوه بود که تقریباً در سر راه یا پشت­سر خزعل مجهز نشسته و بدون تهدید و سرکوبی او ممکن نمی­شد که محاصره خوزستان صورت عملی به­خود بگیرد. من مقدم بر هر امری مجبور بودم که از پشت سر او را تهدید نمایم و مجال ندهم که قوای خود را به کمک خزعل بفرستد. به این لحاظ با وجود زحمت فوق­العاده به فکر افتادم که طویل ترین راه را اختیار کرده، از شمال غربی ایران اردویی تجهیز کرده و به جنوب­غربی مملکت سوق دهم. به این معنی که از حدود ساوجبلاغ مکری عبور کرده از کردستان و کرمانشاه گذشته و از نواحی قصر شیرین بروند به ابتدای خاک پشتکوه و در همان­جا مجهز و مجتمع و منتظر امر و دستور من باشند»(پهلوی، 1355، 11).

 

از سیلاخور تا حسین­آباد

     شیخ­خزعل برای حفظ خویش بهرکاری دست می­زد و طرح کمیته سعادت در سال 1288ش./1909م. را برای همکاری با یکدیگر و مقابله با خطرات  و تهدیدات خوانین بختیاری و  بازگشت احمدشاه قاجار به سلطنت انجام داده بود(ویلسون، 185؛ اتحادیه، 96؛ کجباف، 95؛ کاتوزیان، 1380، 387-388). خزعل حزب لیبرال جدیدی به­نام حزب سعادت برای احیای آزادی سیاسی در ایران تشکیل داد. شیخ با سازمان دادن نیروهای سیاسی و فکری مثل لرها، بختیاری­ها و جناح مخالف مجلس در یک جناح امیدوار بود رضاخان را از اریکه قدرت به زیر آورد(سترانک، 1387، 340). به­نوشته دولت­آبادی «اشکال کار خوزستان وجود شیخ‏­خزعل‏ محمره‏ایست که سال­هاست خانواده‏اش در آنجا ریاست داشته‏اند و خودش در سایه بستگى باطنى به انگلیسیان در روزگار فترت ایران قدرت و نفوذ فوق­العاده در تمام خوزستان یافته است و بدان می­ماند که استقلالى براى خود قائل شده باشد و دولت مرکزى را هیچ بشمارد»(دولت­آبادى، 1371، 4/252). اما باید این­طور گفت که او مهم­ترین اتکایش همواره به طرح مناسباتی از سیلاخور تا حسین­آباد بود. زیرا اگر سیلاخور حفظ می­شد، حسین­آباد هم به دور از حمله حکومت مرکزی قرار می­گرفت و این دو نقطه تضمین بقای شیخ­خزعل بود. طبق روایت در یک مهمانی که والی پشتکوه، غلامرضاخان برگزار کرده بود و شیخ­خزعل نیز حضور داشت، هنگام ورود شیخعلی­خان زینبی معروف به امیرالعشایر از خوانین معتبر بیرانوند و همچنین از مالکان سیلاخور، والی به وی احترام زیادی گذاشت، شیخ­خزعل ناراحت شده و سر فرصت والی را سرزنش کرده که به اندازه رییس یک ایل (بیرانوند) به او که شاه عربستان (خوزستان) احترام نمی­گذارد! والی با توجه نقش شیخعلی­خان در سیلاخور به­عنوان مانع بر سر راه ورود نیروهای نظامی به پیشکوه و پشتکوه و خوزستان، به شیخ می­گوید: «ای شیخ اگر شیخعلی­خان نباشد نه من می­مانم نه تو ...»(روایت از باقر سپهوند(1)؛ روزنامه ستاره ایران، سال9، شماره25، ص3، شنبه هشتم صفر 1342ق.). شیخ­خزعل به حکومت مرکزی بی­اعتماد شده بود زیرا  با خوانین لرستان به­ویژه در سال 19اسفند 1302ش./10مارس 1924م. که حتی امان­نامه دریافت کرده بودن، اعدام گشتند(لورین، 66؛ رزم­آرا، 1320، 13؛ والی­زاده معجزی، 1382، 96). انگلیسی­ها به­صورت­های گوناگون و در سطوح مختلف از شیخ­خزعل حمایت می­کردند؛ حفظ امنیت منطقه خوزستان و بخش­هایی از خلیج­فارس، در چارچوب ایجاد مناطق حایل و حراست از هندوستان، محافظت از چاه­های نفت، خطوط لوله و پالایشگاه آبادان، تضمین امنیت ارسال نفت، همکاری با شیوخ منطقه چون آل­سعود و آل­صباح، مقابله با تحرکات عثمانی­ها از طریق همدستی با انگلیسی­ها و برپایی تشکیلات فراماسونری در خرمشهر؛ بخشی از خدمات عمده وی به انگلیسی­ها تلقی می­شود. از سوی دیگر انگلیسی­ها علاوه بر شیخ­خزعل به دیگر گروه­های ایلاتی جنوب، بختیاری­ها و اتحادیه خمسه اسلحه می­رساندند و می­کوشیدند این اقدامات را با عملیات پلیس جنوب که در سال 1295ش./1916م. به­وجود آورده بودند هماهنگ سازند. شیخ­خزعل محمره را مانند یک شیخ­نشین مستقل اداره می­کرد و با خوانین محلی پیمان دوستی و اتحاد می­بست(گرکه، 167؛ کدی، 114-115؛ کجباف، 302-301). درواقع «شیخ از دوستان وفادار تاج و تخت انگلستان بود»(ویلسون، 146).

از اقدامات وی در این راستا این بود که برای لرها اسلحه می­فرستاد و آنها را تحریک به اغتشاش می­کرد. درواقع شیخ­خزعل گذشته از اینکه قسمت­هایی از خوزستان را در دست داشت درنتیجه سال­هاى متمادى حکمرانى در این ناحیه عظیم و زرخیز پایه‏هاى نفوذ و قدرت خود را به نیروى زور و زر و اضافه و تحبیب هرچه بیشتر مستحکم گردانیده و خوانین بختیارى و حتى بعضى ایلات و طوایف لرستان را نیز همراه خود ساخته بود و به اتکاى نیروى محلى و کمک­هاى این هواخواهان به­قواى دولتى اهمیت نمى‏داد و چون مى‏دانست که عبور نظامیان از کوه­هاى لرستان و بختیارى بسى مشکل است و علاوه بر این سردارسپه در مرکز درگیری­هایى داشت‏، او تصمیم گرفته بود که پیش از گشوده شدن شاهراه لرستان به‏  خوزستان و تسهیل در کار اعزام نیرو و هم فراغت سردار از گرفتاری­هاى مرکز، سپاهی را ترتیب داده که به مقابله با حکومت مرکزی بپردازد(والی­زاده معجزی، 1380، 127-126). با توجه به اینکه لرستان در همسایگی خوزستان بود و شیخ­خزعل به خیال خام خودش قصد جدایی خوزستان از ایران را داشت و راه عبور آن از لرستان می­گذشت لذا ابتدا باید لرستان تحت کنترل دولت مرکزی در می­آمد و بعد از آن به مسئله شیخ­خزعل پرداخته می­شد. به­همین­خاطر بود که شیخ­خزعل به­خوبی به اوضاع لرستان نظارت داشت. نقش انگلستان در ایجاد مناسبات سیلاخور_حسین­آباد مشهود و ایجاد یک زنجیره در این منطقه از اقدامات شیخ­خزعل برای جلوگیری از نفوذ حکومت مرکزی به محمره بود. چنانچه امیراحمدی نیز اشاره دارد که انگلستان در این راستا حامی شیخ­خزعل بود(امیراحمدی، 1373، 256). در در تلگرافی که لورن، وزیر مختار بریتانیا (1304-130ش./1925-1921م.) به کرزن زد این­گونه نوشت: «... باید به رضاخان فهماند که بریتانیا با تعهدات خاصی که مایل به اجرای آن است با شیخ محمره بستگی دارد و رضاخان نمی­تواند سیاست مرکزیت خود را به نقطه­ای ببرد که در آنجا با منافع انگلستان در تضاد است ...»(لورین، 61). البته شیخ­خزعل بدون اجازه انگلستان کاری انجام نمی­داد و حتی به جرأت می­توان گفت که ارسال اسلحه برای لرها نیز به اشاره انگلستان بود، چنانچه سترانک به نقل از خبرگزاری روستا بدین امر اشاره دارد: «روسیه به پخش اخباری در مورد خزعل پرداخت و صورت بلند بالایی از خلافکاری­ها را به وی نسبت داد که از آن جمله مکاتبه با رهبران مجلس، فرستادن مبالغ هنگفتی پول به مخالفان رضاخان در مجلس، قرار دادن اسلحه و پول در اختیار لرها، تحریک قبایل علیه دولت مرکزی و اعزام حاجی منصور به اروپا برای ملاقات با شاه و سپس عزیمت به لندن برای تأسیس یک پادشاهی مجزا در خوزستان را می­توان نام برد. در این گزارش­ها ادعا شده بود که شماری از عوامل شیخ­خزعل، مسئولان حکومتی در اهواز را تهدید کرده و شیخ مقادیر زیادی اسلحه و مهمات به دزفول ارسال کرده است. این گزارش­های منتشره توسط خبرگزاری روستا تا حدودی از سوی تی.ال.جکس، کفیل مدیر عامل شرکت نفت ایران و انگلیس، مورد تایید قرار گرفت»( سترانک، 335؛ اسناد شاه­بختی، 1373، 19). البته قصد روس­ها، آزار انگلیسی­ها به­عنوان حامی شیخ­خزعل بود به­همین­خاطر شایعات درباره اقدامات شیخ­خزعل هم از داخل و هم در خارج توسط اجانب آشفته بود و بدین­منظور وزارت جنگ در 27عقرب (آبان) 1303ش./18نوامبر 1924م. متوجه درج وقایع در جراید مخالف شده و حکمی در رابطه با عدم چاپ اخبار غیرصحیح در جراید منتشر کرد(سازمان اسناد ملی ایران، شماره ردیف 293005452، شماره سند 40273). بعد از آن شیخ­خزعل به­صورت علنی در پی آن بود که هم برای خویش و هم برای حامیان خویش در منطقه از مجلس تأمین بگیرد؛ زیرا بعد از آگاه شدن او از حرکت نیروهای مرکزی به­سمت خوزستان، شیخ­خزعل تصمیم خود مبنی بر ایستادگی را ابراز داشته و اعتراف کرد که با لرهای کهگیلویه، والی پشتکوه و امیرمجاهد بختیاری در تماس بوده است. وی گفت تا­زمانی­که حقوق دوستانش نیز به­رسمیت شناخته نشود به­حمایت از آنان ادامه خواهد داد(لورین، 68). حتی مجلس نیز حامی رضاخان در این امر بود(مشروح مذاکرات مجلس شورای‌ملی، 1391، مجلس پنجم، جلسه 85.). یک تلگرام مبنی بر تمرد شیخ­خزعل در مجلس خوانده شد و حتی از طرف وزارت داخله حکمی مبنی بر انتشار متن تمرد ارسال شد(سازمان اسناد ملی ایران، شماره ردیف 293002570، شماره اسناد 10273 و 40352). درواقع این تأمین در پی حمایت از همین محوری بود که شیخ به­وجود آورده بود.

 

عملیات حکومت مرکزی؛ تسخیر سیلاخور، خرم­آباد و خوزستان، 1303 1301ش./1924-1922م.

    موقعیت کوهستانی، وجود عشایر ستیزه­جو و ضعف حکومت مرکزی باعث افزایش آشوب و ناامنی در لرستان به­ویژه در عصر قاجار شد. همان­طور که رضاخان عوامل شورش و ناامنی در لرستان را اینگونه بیان می­کند: «لرستان قطعه­ایست کوهستانی و پوشیده از جنگل­های انبوه، جلگه­ها و دشت­های خرم آن را، سلاسل جبالی احاطه کرده است جز تنگه­های باریک و گردنه­های خطرناک لغزنده معبری ندارند. سال­هاست که طوایف چادرنشین این ولایت از موقع استثنایی مستحکم خود و از ضعف مرکز استفاده کرده و لرستان را حصاری فتح نشدنی ساخته بودند ... دولت هم معتقد گشته بود که لرها به قدری قوی هستند که قلع و قمع آنها از محالات است»(پهلوی، 94-93). درواقع اوضاع در لرستان بسیار وخیم بود و خان‏هاى لر کسى نبودند که بیمى از تجمع آنها و ضدیت با دولت مرکزى در کار باشد. منتهى تخطى آنها تا حدود بروجرد بود. باوجود این سردار سپه، که می­خواست امنیت را در تمام ایران قائم کند، لرستان را نیز مورد توجه خود قرار داد(مستوفی، 3/511). زیرا لرستان به­دلیل مسلح بودن همه­ی اهالی آن، به­دلیل ناتوانی حکام آن از جکومت مرکزی جدا شده و همه­ی ساکنین حوزه­ی غرب را تهدید می­کرد(اسناد نخستین سپهبد ایران، 1373، 35-34). در زمان رضاخان سیاست وی مبتنی بر تمرکزگرایی بود و حذف عشایر به­عنوان مخالفان حکومت مرکزی بود؛ وی با ارتش جدید یک رشته عملیات موفقیت­آمیز علیه قبایل و طوایف شورشی انجام داد که در سال ١٣٠٢ش./1923م. شامل لرهای جنوب غربی هم بود(والی­زاده، 1355، 139؛ آبراهامیان، 1388، 149). به­نوشته کسروی: «عشایر که از آغاز مشروطه سر به خودسرى آورده بجز تاخت‏وتاز و راهزنى کارى نداشتند. بى‏گفتگو است که دسته عمده از این عشایر بختیاران و لران بودند که آنکه لرستان است که از سال‏ها رشته فرمانبردارى را پاره کرده و راه خرم‏آباد و بروجرد را که یکى از شاه­راه­هاى ایران است به روى کاروانیان بسته بودند»(کسروی، 266). در پاییز سال 1302ش./1923م. دولت مرکزی هم برای پایان دادن به شورش لرستان و هم برای باز کردن جاده­ای که خوزستان را به مرکز وصل می­کرد، قوای عمده­ای به فرماندهی امیراحمدی به لرستان حرکت کرد. سه فوج آهن، سوار و تیپ پیاده لشکرغرب در بروجرد و و فوج مستقل منصور، به­سمت بروجرد حرکت کرده این قوا مجموعاً در بروجرد متمرکز شدند. بیرانوندها که (به­سرکردگی خوانین زینبی) در فاصله بین زاغه تا تنگ زاهدشیر متمرکز شده و مسلح و آماده حمله به قشون لشکر غرب بودند و تا اواخر آذر همین سال پس از درگیری­های متعدد و سنگین عشایر لرستان را شکست داده و امیراحمدی وارد خرم­آباد شد(امیراحمدی، 203-205؛ کرونین، 1393، 319.). امیراحمدی بعد از فتح خرم­آباد توسط امیر­احمدی عده­ای از خوانین لرستان را به دار آویخت: سران لر نیز مانند مهرعلی­خان امیرمنظم رییس حسنوندها و شیخعلی­خان و سردارخان و میرزاخان زینبی از سران بیرانوند دستگیر و در دادگاه نظامی، محکوم به اعدام شدند. شیخعلی­خان زینبی یکی از بزرگترین رؤسای ایل بیرانوند که بعد از فتح خرم­آباد توسط امیراحمدی به همراه مهرعلی­خان حسنوند به همراه اتباعشان دستگیر شده و اعدام شدند. بیرانوندها به­ویژه پس از اعدام رهبرانشان در مورخه­ی 21 اردیبهشت 1303ش./1924م. علاوه بر تقاضای کمک از شیخ­خزعل و ابوقداره با طوایف بالاگریوه و چگنی و پاپی و قسمتی از سگوندها نیز همدست شدند. از 18 اردیبهشت 1303ش./8 می 1924م. خرم­آباد به مدت 38 روز در محاصره این اتحاد قرار گرفت و ارتش خرم­آباد را از محاصره در آورد. ده روز بعد در 26 خرداد سال 1303ش./1924م. ساخلوی تنگ زاهدشیر توسط افراد ایل پاپی، سگوند و بیرانوند محاصره شد. این محاصره نیز شکسته شد و افراد مسلح ایل به کوه­ها پناه بردند(خواجه­نوری، 141؛ رزم­آرا، 15-14). بعد از سفر امیراحمدی به تهران برای حمایت از جمهوریت رضاخان و جانشینی شاه­بختی بجای او در لرستان، بیرانوندها موفق شدند قبایل دالوند، کائدرحمت و پاپی را با خود همراه کرده و خرم­آباد را به محاصره در آورنددر واقع سرکوب عشایر و فتح خرم­آباد در سال 1302ش./1923م. زمینه شورشی در سال 1303ش./1924م. در زمان سرتیپ شاه­بختی شد که با بازگشت دوباره امیراحمدی سرکوب شد. در مقایسه با عملیات نظامی پاییز 1302ش./1923م. عملیات فتح مجدد خرم­آباد در این نوبت با سهولت بیشتر و درگیری­های سبک­تری صورت گرفت(والی­زاده­معجزی، 1382، 100؛ بیات، 1373، مقدمه، 15-17؛ کاتم، 64). بعد از فتح دوباره خرم­آباد، زمینه برای فتح خوزستان فراهم شد و اردوی دولتی به­سرکردگی امیراحمدی به­طرف خوزستان حرکت کرد. امیراحمدی در یک حکم که در روز سه­شنبه 27 عقرب (آبان) 1303.ش/18 نوامبر 1924م. برای عموم کدخدایان طوایف لرستان صادر نمود، این حرکت را جهت محو و نابود نمودن ریشه فساد متمردین خوزستان عنوان کرد(طبق اسناد تقی­خان سپهوند).

    قبل از فتح لرستان «سالیان دراز قوای مرکزی دولت قادر بر عبور از این خطه [لرستان] و ورود در آن سامان (خوزستان) نبود»(پهلوی، 4). سردار سپه از کودتا به­بعد که زمام امور به دستش افتاد، گویى پیش‏بینى کرده بود که خزعل در چنین موقعى سر به شورش و سرکش خواهد برداشت و لذا جهد وافى داشت که به هر نحو شده راه شوسه خرم‏آباد به خوزستان را که مهم­ترین شاهراه ایران است، بگشاید که بتواند از این راه نیروهاى ارتش را در خوزستان تمرکز دهد(والى‏زاده­معجزى، 1382، 127). ظهور رضاخان و آغاز قدرت­نمایی او مقارن زوال قدرت و کاهش اعتبار شیخ­خزعل و تمام حکام محلی صاحب­نام بود(سعیدیان­جزی، 297). در گزارشی از جنرال کنسولگری انگلیس در اصفهان در روز چهار شنبه 28آذر 1301ش./20دسامبر 1922م. به سرپرسی لورن آمده است که سردار ظفر بختیاری اظهار داشته است که به گمان او وزیر جنگ برای خوزستان نقشه­هایی در سر می­پروراند و نسبت به شیخ­خزعل احساسات دوستانه ندارد و نظر به مناسبات نزدیک شیخ با انگلیسی­ها نسبت به او بدگمان و بی­اعتماد است. سردارسپه آشکارا اظهار داشته است که باید در خوزستان قوای نظامی داشته باشد(شعبانی، 178.). به­همین منظور هنگامی­که سردار سپه به سرکوبی اشرار لرستان اقدام نمود، شیخ­خزعل نگران عاقبت کار خود شد و با صرف پول زیاد از تسلیم لرها و آرامش لرستان جلوگیری می­کرد(یکرنگیان، 1336، 271). به­همین­دلیل شیخ به تکاپو افتاد، چنانچه امیراحمدی بعد از تسخیر خرم­آباد یک روز با اشرار درگیر و تلفاتی هم به سربازان حکومتی و هم به اشرار وارد می­شود که در بین کشته­شدگان اشرار "کشته­ای را با چپه و عقال و زین و برگ برنزی" دیده می­شود که از اتباع شیخ­خزعل است. در نتیجه تفحصات معلوم می­شود که لرهای پشتکوه به زعامت غلامرضاخان ابوقداره و جمعی از اتباع شیخ­خزعل به کمک طوایف لرستان شتافته و نقشه آنها این بوده است که با فرستادن 300 سوار زبده امیراحمدی را زنده دستگیر سازند و دوباره لرستان را به­حالت اولیه­اش برگردانند که نقشه آنها عقیم ماند(امیراحمدی، 242). در گزارشی که در همان سال 1303 .ش آمده است «شخصی به نام اسدالله سگوند که از دولت­خواهان است، اظهار دارد که طوایف دیرکوند، قلاوند، میر و جودکی به­قول [شیخ] خزعل و والی پشتکوه متحد شده و بیعت کرده­اند که با اردوی نظامی درگیر شوند»(اسناد شاه­بختی، 105). شیخ­خزعل که قصر زیبایی به­نام فیلیه در ساحل شط داشت، حدود 300 خان و کدخدا از لرستان را برای دادن پول و سلاح به این قصر دعوت کرد و آنها را در برگشت مجهز نمود. بعد از آن آوازه کمک شیخ­خزعل به مخالفان حکومت مرکزی در لرستان باعث شد افرادی از لرستان برای گرفتن کمک به نزد او بروند. طبق روایت یکی از معمرین: «در هنگامی­که هجوم لشکر غرب به لرستان شروع شده بود عده­ای از لرستان برای گرفتن سلاح و پول به محمره نزد شیخ­خزعل رفته بودند که نه تنها به آنها کمک نکرده بود بلکه آنها را از خود رانده بود(دمورگان، 27، دیولافوا، 615، روایت از مرحوم حاج اکبر محمدی­نیا(2)). چنانچه در یک سند نیز به این امر اشاره شده است که چند نفر مانند میرشفیع­خان، پسر سرهنگ­خان دریکوند، عباس­خان و فاضل سگوند از جمله این افراد بودند که نزد شیخ رفته اما مأیوس برگشته­اند و به­خاطر همین به ضدیت شیخ­خزعل عده­ای قاطر و حیوان و حشم از حوالی دزفول به غارت برده­اند(اسناد نخستین سپهبد ایران، 180). ایل بیرانوند نیز که در متن جنگ قرار گرفته بود از دولت مرکزی تبعیت نمی­کرد، هدف نخست رضاخان برچیدن بساط قسمت عمده­ای از این ایل به­سرکردگی خوانین زینبی در سیلاخور بود که چون سدی جلوی نفوذ نیروهای مرکزی به داخل لرستان را گرفته بودند(روایت از مرحوم حاج اردشیر محمدی سپهوند(3)). رضاخان معمولاً با تمام ایل شورشی هم یکباره مواجه نمی­شد و تنها تیره یا طایفه خطاکار را سرکوب می­کرد. با هر یورش دولت به بخشی از ایل، قدرت آن در مجموع تضعیف می شد. بسیاری از جنگجویان ایل به قتل می­رسیدند، سلاح­ها ضبط می­شدند و رهبران شورش یا اعدام می­شدند یا به تهران تبعید می­گردیدند. بعد از فتح لرستان از اهداف حکومت مرکزی «باز کردن راه خوزستان بود. رضاشاه ترجیح می­داد هرجا قدرت دولت مرکزی به مبارزه طلبیده می­شود حضور پیدا کند و قدرت طاغی را در هم بشکند(فراهانی، 2/69؛ کاتم، 64-62). رضاخان در این باره اشاره دارد که: «من سرکوبی اشرار لرستان و تخته­قاپو کردن آنها را از جهت وجهه همت خویش قرار دادم که بتوانم خط فاصل بین خوزستان و عراق را مفتوح نمایم و خوزستان را که در تمام ادوار سلطنت قاجار لانه­ی ناامنی و قتل­و­غارت و یاغی­گری و عدم اطاعت بوده­است، امن و آرام­سازم و به خودسری­های یک خائن وطن­فروش که خود را امیر مستقل این خطه خوانده است، خاتمه دهم»(پهلوی، 4). رضاخان نیز دریافته بود شیخ­خزعل حکومت مرکزی را به­مبارزه طلبیده بود. ایجاد محور سیلاخور_حسین­آباد از اقدامات شیخ­خزعل برای جلوگیری از نفوذ حکومت مرکزی به خوزستان بود اما در هرحال ناسیونالیست­ها نظر مساعدی نسبت به عشایر و ایلات نداشتند. درواقع این محور را می­توان به­نوعی مظهر آشوب ایلات و عشایر و مانع بزرگی بر سر راه وحدت و یکپارچگی کشور دانست(کاتم، 62). «بالاخره آقای سردارسپه تصمیم قطعی گرفته­اند که ­با خون وآتش که بهترین وسیله­ای است برای سیاست ملک ونظم کشور، به این تمردوعصیان خاتمه دهند...»(روزنامه شفق سرخ، 14 آبان سال 1303ش، 1). رضاخان به­عنوان بخشی از برنامه­اش برای یکپارچه­سازی ایران، به عملیات نظامی متوسل شد که در نتیجه آن شیخ­خزعل هم علناً سر به­شورش برداشت. عملیات نظامی رضاخان با موفقیت همراه شد و لورین برای شیخ­خزعل امان­نامه گرفت. وی تا پایان عمرش در 1315ش./1936م. در تهران در خانه تحت بازداشت بود(لورین، 82-80؛ کدی، 141). بهرحال شیخ­خزعل باید قربانی سیاست تمرکزگرایی رضاخان می­شد: «من نمی­توانستم در مرکز مملکت بنشینم و ببینم که جراید بین­النهرین و شامات، خزعل را امیر بالاستقلال خوزستان معرفی نمایند ... شیخ­خزعل مخصوصاً چون استنباط کرده بود که علت غایی عزیمت من به لرستان، باز کردن خط خرم­آباد و سوق قشون به دزفول و خوزستان بوده، بی­اندازه اظهار وحشت و اضطراب کرده و قطعاً درصدد اعمال نظر برآمده که مبادا قشون و اسلحه و غیره به ساحت خوزستان اعزام شود. نظایر همین اظهار وحشت و تهدیدات را هنگامی که در لرستان اقامت داشتم از طرف آنها مشاهده کرده بودم»(پهلوی، 9). درواقع شیخ­خزعل که امید انتزاع خوزستان و تشکیل حکومتی مستقل را درسر داشت و توسط بیگانگان حمایت می­شد در 17قوس (آذر) سال 1303 ش./8دسامبر 1924 م. تسلیم دولت مرکزی به سرکردگی رضاخان شده و تأمین دریافت نمود(قائم­مقامی، 1335، ضمیمه، 130-129؛ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران. سند شماره 10273). بعد از آن در برخی شعارها و از جمله در نوشته­های ارباب قلم از رضاخان باعنوان منجی ایران یاد شده است(روزنامه حبل­المتین، سال 1333ق. شماره 3، 23؛ روزنامه نصیحت، سال 1. ضمیمه شماره 39، 13جمادی­الثانی 1343ق/19دی 1303ش، 2). یک نکته اینکه «دولت انگلیس تعهد کرده بود تا زمانی­که نامبرده نسب به حکومت مرکزی ایران وفادار بماند و از دستورات صادره مقامات تهران پیروی کند از او حمایت و پشتیبانی نماید و ترتیبی دهد که دولت ایران حقوق موروثی او را حفظ کرده و املاک و مستغلات او را ضبط ننماید»(ویلسون، 169). البته این از نیرنگ­های استعمار انگلیس بود که شیخ را در برابر تقویت حکومت مرکزی تنها گذاشت و او را فدای سیاست توافق با حکومت مرکزی ایران نمود. شیخ­خزعل در انتقال به پایتخت در مورخه­ی چهارشنبه 16 اردیبهشت سال 1304ش./6 مه 1925م. ابتدا به خرم­آباد و سپس در مورخه­ی دوشنبه 21 اردیبهشت 1304ش./11 مه 1925م. تحت­الحفظ وارد تهران شد(روزنامه ایران، شماره 1815، چهارشنبه 16 اردیبهشت سال 1304ش، 3 و  شماره  1819، دوشنبه 21 اردیبهشت 1304ش، 2). بعد از دستگیری و انتقال شیخ­خزعل به پایتخت حتی روزنامه نسیم شمال که در ماجرای جمهوری احساسات مذهبی علما و مردم را بر ضد جمهوری­خواهی تحریک می­کرد، درجریان فتح خوزستان به صف مداحان سردارسپه پیوست و به­توصیف فتح و ظفر رضاخان اشاره می­نماید(روزنامه نسیم شمال، پنجشنبه 12جمادی­الثانی 1343، سال 8. شماره 38، 1). عزاوی هم در این خصوص اشاره دارد «و طالت مدة إمارته و اکتسبت استقرارا و إن دولة إیران سخطت علیه و على أمراء آخرین فانتزعت الإمارة منه فی 20 نیسان سنة 1925م. و بقی فی حجر إیران إلى أن توفی فی 26 مایس سنة 1936م.(عزاوی: 7/49).

 

عملیات علیه والی و تصرف پشتکوه

     پس از پایان کار شیخ­خزعل در خوزستان، عملیات علیه مخالفان در لرستان دوباره از سرگرفته شد و رضاخان اعلامیه­ای مبنی بر اطمینان ساکنان لرستان تا ابتدای خوزستان از وجود نیروهای مرکزی و تهدید آنها در جهت اقدامات بی­رویه علیه نظامیان صادر نمود(آرشیو سازمان اسناد ملی ایران. سند شماره 2/58/15-293). بااینکه سیلاخور و خوزستان به­دست نیروهای مرکزی افتاده بود ولی پشتکوه هنوز در دست والی غلامرضاخان بود و رضاخان نیز که تمام حکام و خوانین خودمختار را برانداخته بود قصد داشت که بهر شیوه­ای که بود والی را نیز قربانی اهداف تمرکزگرایی در ایران نماید. همزمان نیز گزارش­هایی از طرف وزارت مالیه مبنی بر ظلم و اجحاف والی بر رعایا داده شد. در این گزارش چنین آمده که حدود 100 خانوار با خیل و خشم از پشتکوه  متواری شده و به شیوخ عراق عرب، پناهنده شده­اند(سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران. سند شماره 240-4610). نیروهای رضاخان از سال 1301ش./1922م. سرکوبی عشایر لرستان را آغاز کردند و تا شمال خوزستان پیشروی کردند. والی پشتکوه و دیگر خوانین همجوار لرستان، این حرکت رضاخان را تهدیدی برای خود می­دانستند. چنانچه در اسفند 1302ش./1923م. عده‏اى از خوانین زینبی بیرانوند، از مقابل نیروهاى دولتى گریختند و به پشتکوه نزد ولی­الله­خان علیمحمدی که مشاور والی غلامرضاخان بود، پناه بردند و به توسط ولی­الله­خان به وى پیشنهاد اتحاد علیه نظامیان دولتى را دادند که والی نپذیرفت ولى آنها را هم به­قواى دولتى تحویل نداد. ولی بعدها خزاعی گفته بود که ولی­الله­خان چند بار به والی پیشنهاد کرده بود که با این قدرتی که دارند (نیروی نظامی والی و قشون بیرانوند) مشترکاً به پایتخت حمله کنند و تهران را تصرف کنیم(روایت از حاج غلام­رضا محمدی سپهوند(4)؛ فراهانی، 1/567 والی­زاده معجزی، 1382، 147). اما والی برطبق یاسای (رسم و آیین) خانوادگی تابع حکومت مرکزی و مخالف این امر یعنی شورش علیه حکومت مرکزی بود و حتی با کمک سرهنگ پورزند ایل بیرانوند را از پشتکوه به پیشکوه کوچانید(والی­زاده معجزی، 1382، 38و40و105-104؛ آرشیو سازمان اسناد ملی ایران. سند شماره 108000002). البته در رابطه با دست داشتن شیخ­خزعل و والی در شورش لرستان، در گزارشی به نمره­ی 1583، 21 ثور [اردیبهشت] 1303ش./11 مه 1924م. شاه­بختی که در خرم­آباد توسط عشایر لرستان محاصره شده است، وی گزارش می­دهد که «کل ایلات (لرستان) فعلاً متحد و عموماً به­طرف شهر حمله­ور شده­اند از طرف والی پشتکوه و شیخ­خزعل نیز به آنها مساعدت شده و در ادامه دادن به عملیات خودشان تأکید به­عمل می­آید. حتی 12 بار فشنگ نیز جهت ایلات داده و در بین آنها تقسیم نموده است»(اسناد شاه­بختی، 90-88). شیخ­خزعل به والی قول همه­گونه مساعدت از جمله پول و اسلحه را داده بود و والی هم در جواب گفته بود که خوانین بیرانوند و بالاگریوه در نزد من حاضر و از هیچ­گونه مساعدت مضایقه ندارند(اسناد نخستین سپهبد ایران، 182). در مقابل این عمل والی پشتکوه و خوانین لرستان نیز از شیخ­خزعل حرف­شنوی داشتند(ویلسون، 173). البته این همکاری والی به زمان جنگ جهانی اول برمی­گشت  زیرا در آن زمان با میانجی­گری شیخ­خزعل، انگلیسی­ها با والی پشتکوه روابطی برقرار کرده بودند(گرکه، 260).

 در پاییز سال 1302ش./1923م. که شیخ­خزعل به سردار سپه یاغى شد، سردار سپه از غلامرضاخان والى لرستان خواست که در مبارزه با شیخ­خزعل قواى دولت را یارى دهد و دو سه هزار نفر سوار و تفنگچى به یارى او بفرستد و نیز ایل بیرانوند را که قسمت عمده آنها در پشتکوه‏ اقامت داشتند، خلع­سلاح سازد و غرض سردار سپه این بود که والى را از حلقه اتحاد با خزعل خارج سازد؛ زیرا به او گزارش داده بودند که والى در نهان با شیخ­خزعل علیه قواى لرستان متحد شده است. والى در این مورد با برادرش شهاب­الدوله مشورت کرده و شهاب­الدوله او را بدین کار ترغیب نموده، لکن والى در این مورد کوتاه آمده بود. درزمانی­که شیخ­خزعل قریب 30 هزار نفر از مردان عرب و بختیارى و لرستانى را تجهیز کرده بود که با قواى دولت درآویزد، عده‏اى از طوایف کرد که در کردستان و کرمانشاه سکونت داشتند، به­قصد یارى دادن به­قواى سردار سپه مسلح شده و به­منظور حمله به خزعل­خان از راه پشتکوه به­سمت خوزستان به حرکت درآمدند. غلامرضاخان والى که ظاهراً از این نیرو هراسیده بود فرمان داد تا سواران او و سایر طوایف مسلح شده دور قرارگاه اردو گرد آمدند تااینکه عده آنها به 18000 بالغ شد. والى این عده را به­قصد جنگ با قواى دولت ایران و یا به نیت جنگ با خزعل تجهیز نکرده بود؛ بلکه غرض او یک اقدام احتیاطى بود که هرگاه سرتیپ پورزند فرمانده قواى پشتکوه خیال حمله به او را داشته باشد با این قوا به دفاع پردازد. والى چون مشاهده کرد که قواى دولت ایران سوءنیتی درباره او ندارند، نامه‏اى به سرتیپ پورزند نوشت که اکنون 18هزار نفر سوار و تفنگچى رزم‏دیده و کارآزموده پشتکوه را در تحت فرماندهى خود دارد و با این عده، همه‏کارى از او ساخته است؛ ولى از آن‏جایى­که از جد اعلاى خود وصیت‏نامه‏اى دارد که به اولاد خود وصیت نموده که هرگز در مقام مخالفت با پادشاه‏ وقت نباشد؛ لذا هرگز در مقام معارضه با قواى دولت نخواهد بود و غیر از اطاعت کارى‏ انجام نخواهد داد. تاریخ مراجعت والى اوایل سال 1303ش./1924م. بود و تا سال 1307ش./1928م. به حکومت خود ادامه داد. اما در این سال­ها هم چندان بیکار ننشست و در برخی توطئه­ها و دسیسه­ها شرکت می­جست چنانچه با بعضی ایلات مانند بیرانوند، جودکی و سگوند و همچنین رشیدالدین کردستانی متفق می­شد و اوضاع لرستان، کردستان و پشتکوه را ناآرام می­کرد(سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران. شماره ردیف 190/628/2، سند شماره 1452). در این‏ سال سردار سپه که این هنگام بر اورنگ سلطنت ایران تکیه زده بود چند فقره کارهاى مهم از والى خواست که از آن‏جمله خلع­سلاح پشتکوه و اجراى قانون نظام­وظیفه و ... بود. والى که خیال مى‏کرد شاه ایران نظرش با او مساعد نیست، سخت رنجیده و به بغداد رهسپار گردید(والی­زاده معجزی، 1382، 177-175). در واقع پس از تصرف کامل پشتکوه توسط نیروهای رضاخان والی غلامرضاخان به عراق متواری شد(فراهانی، 1/589). غلامرضاخان آخرین والی پشتکوه در 1307ش. به­طور مسالمت­آمیز این منطقه را ترک کرد و به عراق پناهنده شد و در همان­جا درگذشت. بدین­سان حکومت والیان که حدود 340 سال بر لرستان و ایلام دوام یافته بود به کلی برچیده شد(رجبی، 1375، 109-108).

 

نتیجه­

    شیخ­خزعل برای امنیت خود از جانب شمال طبق با طرح یک مناسبات که از سیلاخور در پیشکوه تا حسین­آباد در پشتکوه امتداد داشت، توانست با ارسال اسلحه به مخالفان حکومت مرکزی در لرستان یعنی خوانین زینبی بیرانوند و والی پشتکوه تا مدت­ها از نفوذ حکومت مرکزی در منطقه تحت­نفوذ خویش، خوزستان، جلوگیری کند. از دلایل همکاری والی غلامرضاخان (که حسین­آباد و سیلاخور را زیر نظر داشت) با شیخ­خزعل و تلاش برای حفظ کمربند امنیتی می­توان بدین موارد اشاره کرد: یک. ارتباط والی و شیخ­خزعل؛ والی برای مقابله با رضاخان همواره با معارضان او از جمله شیخ­خزعل در ارتباط بود. در واقع حمایت والی از خوانین زینبی بیرانوند در سیلاخور در جهت اهداف یک نیروی پوشالی برای خویش و هم در جهت اهداف طرح حفظ خوزستان توسط شیخ­خزعل بود. دو. اعدام خوانین بیرانوند که در نزد والی پناهنده بودند؛ بیرانوندها پس از اعدام رهبرانشان یعنی بیشتر خوانین زینبی بیرانوند [در سال 1302ش./1923م. توسط امیراحمدی] علاوه بر تقاضای کمک از شیخ­خزعل و والی پشتکوه با طوایف بالاگریوه و چگنی و پاپی و قسمتی از سگوندها نیز همدست شدند. درواقع در زمانی که خوانین شورشی و متواری زینبی بیرانوند از والی تقاضای کمک کرده بودند ولی­الله­خان علیمحمدی بیرانوند (سپهوند) به­عنوان مشاور در نزد والی بسر می­برد و این خواه نخواه ولی­الله­خان را در این تقاضا سهیم می­کرد زیرا وی از بنی­اعمام این خوانین شورشی بود و این خبر یعنی تحریک والی علیه نظامیان به گوش امرای لشکر غرب رسیده بود که در سال 1304ش./1925م. ولی­الله­خان به­همین­خاطر اعدام شد. با نگاهی به اسامی خوانینی که توسط خزاعی به جوخه اعدام سپرده شدند در می­یابیم که بیشتر آنها خوانین شورشی بیرانوند هستند که به دربار والی پناه برده بودند و این اقدام خزاعی علایق شخصی او نبود بلکه در راستای سیاست حکومت مرکزی برای منهدم کردن سران شورشی زینبی بیرانوند بود زیرا قبلاً آنها در سیلاخور یک سر این محور بودند. سه. ادامه پناهندگی خوانین در نزد والی؛ پس از اینکه سیلاخور توسط قوای غرب فتح شد، با اینکه یک سر این محور در دست رضاخان افتاده بود ولی همچنان پشتکوه به مرکزیت حسین­آباد در دست والی بود و پناهگاهی برای فراریان عشایر مخالف با حکومت مرکزی از جمله شورشیان ایل بیرانوند از خوانین زینبی بود. چهار. اقدام برای گرفتن تأمین از مجلس توسط شیخ­خزعل برای خود و حامیانش؛ این اقدام توسط شیخ­خزعل ثابت کرد که وی برای جلوگیری از نفوذ حکومت مرکزی با سایر مخالفان دولت مانند والی و لرها در ارتباط بوده است. پنج. ارسال سلاح برای خوانین زینبی توسط والی به اشاره شیخ­خزعل؛ زیرا اگر والی راضی نبود خزعل این کار را نمی­کرد. شش. کارشکنی و تلاش برای قتل و یا ربودن فرماندهان قوای غرب در لرستان توسط شیخ­خزعل.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یادداشت ها

1- باقر سپهوند پسر مرحوم رحیم­خان و ساکن روستای ده­نوروز در دهستان ده­پیر شمالی در شمال خرم­آباد می­باشد. ناگفته نماند رحیم­خان پسر مرحوم تقی­خان سپهوند (و. 1306ش.) است که از خوانین معتبر لرستان و رییس خاندان سپهوند (علیمحمدی بیرانوند) در زمان حمله قوای لشکر غرب در سال 1302ش.  به لرستان بود. 

2- مرحوم حاج اکبر محمدی­نیا (و. 1399ش.) از اهالی شهر خرم­آباد بود در هنگام گفتن روایت در سال 1394ش. حدود 98 سال از عمرش گذشته بود.

3- مرحوم حاج اردشیر محمدی سپهوند (و. 1394ش.) از اهالی روستای اسکین علیا در دهستان ده­پیر شمالی، پدرش عزیزالله­خان (و. 1349ش) ، رییس خاندان سپهوند در عصر پهلوی بود که در سال 1394ش. درگذشت.

4- حاج غلام­رضا محمدی سپهوند ساکن شهر خرم­آباد و برادر کوچک­تر مرحوم حاج اردشیر می­باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع

_ آبادیان، حسین. (1385). ایران از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش­های سیاسی.

_ آبراهامیان، یرواند. (1388). ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی، چاپ پانزدهم.

_ اتحادیه، منصوره. (1379). رضاقلی­خان نظام­السلطنه. تهران: نشر تاریخ ایران.

_ اسناد تقی­خان خاندان سپهوند، محل نگهداری: کتابخانه شخصی حاج غلام­رضا محمدی سپهوند.

_ اسناد نخستین سپهبد ایران. (1373). به­کوشش سیروس سعدوندیان. تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات.

_ اسناد سرهنگ شاه­بختی. (1373). به­کوشش کاوه بیات، تهران: شیرازه.

_  اسناد کتاب سبز. (1363). تهران: نشر تاریخ ایران.

_ افشار، حسنعلی­. (1382). سفرنامه لرستان و خوزستان. به­تصحیح حمیدرضا دالوند، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی.

_ امیراحمدی، احمد. (1373). خاطرات نخستین سپهبد ایران، به­کوشش غلامحسین زرگری­نژاد، تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی.

_ اوپنهایم، ماکس. (1387). من­البحرالمتوسط الى­الخلیج، تعریب محمود کبیبو، جلد2، لندن، دارالوراق­للنشرالمحدوده.

_ بدیع­زاده، ربیع. (1372). جغرافیای مفصل ایران، جلد2، تهران: اقبال، چاپ پنجم.

_ برزگر، شبنم. (1388). «ایران؛ بریتانیا و خزعل»، فصلنامه پژوهش­های علوم تاریخی، زمستان، صص 37-21.

_ بهرامی، روح­الله. (1388). سلسله والیان لرستان، تهران: حروفیه.

_ پهلوی، رضا. (1355). سفرنامه خوزستان، گردآورنده فرج­الله بهرامی، تهران: مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی، چاپ دوم.

_ خلیلى، جعفر. (1365). موسوعةالعتبات­المقدسة، جلد6، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ دوم.

_ خواجه­نوری، ابراهیم. (1357). بازیگران عصر طلایی؛ زندگی سپهبد امیراحمدی، تهران: جاویدان، چاپ دوم.  

_ خودگو، سعادت. (1386). لرستان در انقلاب مشروطیت، خرم­آباد: شاپورخواست.

_ دالوند، حمیدرضا. (1385). انقلاب اسلامی در لرستان. جلد2، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.

_ دوبد، بارون و دیگران. (1362). دو سفرنامه درباره لرستان، ترجمه سکندر امان­اللهی و لیلی بختیاری، تهران: بابک.

_ دمورگان، ژاک. (1335). سفرنامه، ترجمه و ضمیمه از جهانگیر قائم­مقامی. تهران: طهوری.

_ دولت­آبادى، یحیى. (1371). ‏حیات یحیى، ج4،‏ تهران:‏ عطار، چاپ پنجم.

_ دیولافوا، مادام. (1378). سفرنامه، ترجمه علیمحمد فره­وشی، تهران، قصه­پرداز.

_ رجبی، سیدامین و سیدصفر. (1375). «والیان لرستان»، لرستان­نامه. به­کوشش سیدفرید قاسمی. خرم­آباد: پیغام، صص 110-98.

_ رزم­آرا، حاج­علی. (1320). جغرافیای نظامی ایران؛ پیشکوه، تهران: ستاد بزرگ ارتشتاران.

_ روایت­ها از مرحوم حاج اکبر محمدنیا، مرحوم حاج اردشیر و حاج غلامرضا محمدی سپهوند و باقر سپهوند.

_ روزنامه ستاره ایران. شنبه هشتم صفر 1343ق. سال9. شماره25. ص3.  

_ روزن، فریدریش. (1395). خاطرات شرقی، ترجمه اصغر حاتم­وند و محمد سلیمان­پور، خرم­آباد: اردیبهشت­جانان.

_ روزنامه ایران. شماره 1815. 16 اردیبهشت 1304ش. ص3 و  شماره 1819. 21 اردیبهشت 1304ش. ص2.

_ روزنامه شفق سرخ. 14 آبان سال 1303ش. ص1.

_ روزنامه حبل­المتین. سال 33. شماره 3. ص23.

_ روزنامه نسیم شمال. 12 جمادی­الثانی 1343. سال8. شماره38. ص1.

_ روزنامه نصیحت. سال اول. ضمیمه شماره 39. 13 جمادی­الثانی 1343. 19دی 1303ش. ص2.

_ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران. اسناد شماره 240-4610 و 10273 و 1452.

_ سازمان اسناد ملی ایران. سند شماره 108000002 و 2/58/15-293. 

_ سازمان اسناد ملی ایران. شماره ردیف 293005452. شماره سند 40273.

_ سازمان اسناد ملی ایران. شماره ردیف 293002807. شماره اسناد 40376، 40406و40155.

_ سازمان اسناد ملی ایران. شماره ردیف 293002570. شماره اسناد 10273و40352.

_ ساکی، علی­محمد. (1343). جغرافیای تاریخی و تاریخ لرستان، خرم­آباد: مطبوعات. 

_ سپهر، عبدالحسین­خان. (1386). مرآت­الوقایع مظفرى‏، ج 1و2، به­تصحیح عبدالحسین نوایى‏، تهران:‏ میراث مکتوب. ‏

_ سپهوند، اسماعیل و محمدعلی نعمتی و ستار بازوند. (1395). «دورق؛ هجوم کعبی­ها، خروج افشارها»، اولین کنگره قزلباشان در ایران و آناطولی، اردبیل؛ دانشگاه محقق اردبیلی، 25 مرداد، صص 12-1.

_ سترانک، ویلیام تئودور. (1387). حکومت شیخ­خزعل بن جابر، ترجمه صفاءالدین تبرائیان، تهران: مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم. 

_ ستوده، منوچهر. (1385). نامنامه ایلات و عشایر و طوایف، تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.

_ سعیدیان جزی، مریم. (1384). «نقش شیخ­خزعل در تحولات جنوب ایران در اواخر حکومت قاجاریه»، مجموعه مقالات همایش بین­المللی خلیج­فارس در گستره تاریخ. جلد3، اصفهان: دانشگاه اصفهان، صص 310-287.

_ شریف­الدوله، میرزا علیمحمدخان. (1388). گفتار منظوم، پژوهش و نگارش سیدیدالله ستوده، خرم­آباد: شاپورخواست.

_ شعبانی، علی. (1355). طراح کودتا، تهران: مرکز تحقیقات.  

_ صفایی، ابراهیم. (بی­تا). رهبران مشروطه؛ رضاقلی­خان نظام­السلطنه، بی­جا: شرق.

_ عزاوى، عباس. (1383). موسوعة تاریخ­العراق بین احتلالین، جلد7، بیروت، الدارالعربیة للموسوعات.

_ عزت­پور. (بی­تا). جغرافیای نو، تهران: کتابخانه مظفری.

_ غنی، سیروس. (1387). ایران؛ برآمدن رضاخان برافتادن قاجار، ترجمه حسن کامشاد، تهران: نیلوفر، چاپ دوم.

_ فراهانى، حسن. (1385). روزشمار تاریخ معاصر ایران‏.‏ تهران‏: مؤسسه مطالعات و پژوهش­هاى سیاسى.

_ قزوینى، مهدى. (1382). المزار، بیروت، دارالرافدین.

_ کاتم، ریچارد. (1385). ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران: کویر، چاپ چهارم. 

_ کاتوزیان، محمدعلی. (1380). دولت و جامعه در ایران، ترجمه حسن افشار، تهران: مرکز، چاپ دوم.

_ کجباف، علی­اکبر. (1384). «سیاست شیخ خزعل در جنوب ایران و خلیج­فارس در برابر انگلیس و رضاشاه»، مجموعه مقالات همایش بین­المللی خلیج­فارس، به­اهتمام اصغر منتظرالقائم، اصفهان: دانشگاه اصفهان، صص 314-295.

_ کدی، نیکی.آر. (1381). ایران در دوران قاجار، ترجمه مهدی حقیقت­خواه، تهران: ققنوس، چاپ سوم.

_ کرونین، استفانی. (1393). رضاشاه و شکل­گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثافب­فر، تهران: جامی، چاپ دوم.

_ کسروى، احمد. (1384). تاریخ پانصد ساله خوزستان، تهران: دنیای کتاب.

_ گِرکه، اولریخ. (1377). پیش به­سوی شرق، ترجمه پرویز صدری، تهران: سیامک.

_ لمبتون، آنه. (1375). ایران عصر قاجار، ترجمه سیمین فصیحی. تهران: جاودان­خرد.

_ لورین، سرپرسی. (بی­تا). شیخ­خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمه محمد رفیعی، بی­جا: بی­نا.

_ مستوفى، عبدالله. (1384). شرح زندگانى من‏، جلد3، تهران: زوار.

_ والی­زاده، اسماعیل. (1355). خاطره­ها؛ خاطره­های سرلشکر علوی­مقدم، تهران: مرکز تحقیقات.

- مشروح مذاکرات مجلس شورای‌ملی. (1391). مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، نگارش سوم، مشروح مذاکرات دوره 24.

_ والی­زاده­ معجزی، محمدرضا. (1380). تاریخ لرستان؛ روزگار قاجار، تهران: حروفیه.

_ ________________. (1382). تاریخ لرستان؛ روزگار پهلوى، تهران: حروفیه.

_ ________________. (1389). نام­آوران لرستان، تهران: حروفیه. 

_ والی­زاده معجزی، محمدحسین. (1392). خاطرات من، خرم­آباد: شاپورخواست.

_ ویلسون، آرنولد. (1363). سفرنامه، ترجمه حسین سعادت نوری، تهران: وحید، چاپ دوم. 

_ هوشنگ­مهدوی، عبدالرضا. (1381). تاریخ روابط خارجی ایران، تهران: امیرکبیر، چاپ هشتم.

_ یکرنگیان، میرحسین. (1336). گلگون­کفنان. تهران: علمی.

 

_ آبادیان، حسین. (1385). ایران از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش­های سیاسی.
_ آبراهامیان، یرواند. (1388). ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران: نی، چاپ پانزدهم.
_ اتحادیه، منصوره. (1379). رضاقلی­ خان نظام­السلطنه. تهران: نشر تاریخ ایران.
_ اسناد تقی­خان خاندان سپهوند، محل نگهداری: کتابخانه شخصی حاج غلام­رضا محمدی سپهوند.
_ اسناد نخستین سپهبد ایران. (1373). به­کوشش سیروس سعدوندیان. تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات.
_ اسناد سرهنگ شاه­بختی. (1373). به­کوشش کاوه بیات، تهران: شیرازه.
_  اسناد کتاب سبز. (1363). تهران: نشر تاریخ ایران.
_ افشار، حسنعلی­. (1382). سفرنامه لرستان و خوزستان. به­تصحیح حمیدرضا دالوند، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی.
_ امیراحمدی، احمد. (1373). خاطرات نخستین سپهبد ایران، به­کوشش غلامحسین زرگری­نژاد، تهران: مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی.
_ اوپنهایم، ماکس. (1387). من­البحرالمتوسط الى­الخلیج، تعریب محمود کبیبو، جلد2، لندن، دارالوراق­للنشرالمحدوده.
_ بدیع­زاده، ربیع. (1372). جغرافیای مفصل ایران، جلد2، تهران: اقبال، چاپ پنجم.
_ برزگر، شبنم. (1388). «ایران؛ بریتانیا و خزعل»، فصلنامه پژوهش­های علوم تاریخی، زمستان، صص 37-21.
_ بهرامی، روح­الله. (1388). سلسله والیان لرستان، تهران: حروفیه.
_ پهلوی، رضا. (1355). سفرنامه خوزستان، گردآورنده فرج­الله بهرامی، تهران: مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی، چاپ دوم.
_ خلیلى، جعفر. (1365). موسوعةالعتبات­المقدسة، جلد6، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ دوم.
_ خواجه­نوری، ابراهیم. (1357). بازیگران عصر طلایی؛ زندگی سپهبد امیراحمدی، تهران: جاویدان، چاپ دوم.  
_ خودگو، سعادت. (1386). لرستان در انقلاب مشروطیت، خرم­آباد: شاپورخواست.
_ دالوند، حمیدرضا. (1385). انقلاب اسلامی در لرستان. جلد2، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
_ دوبد، بارون و دیگران. (1362). دو سفرنامه درباره لرستان، ترجمه سکندر امان­اللهی و لیلی بختیاری، تهران: بابک.
_ دمورگان، ژاک. (1335). سفرنامه، ترجمه و ضمیمه از جهانگیر قائم­مقامی. تهران: طهوری.
_ دولت­آبادى، یحیى. (1371). ‏حیات یحیى، ج4،‏ تهران:‏ عطار، چاپ پنجم.
_ دیولافوا، مادام. (1378). سفرنامه، ترجمه علیمحمد فره­وشی، تهران، قصه­پرداز.
_ رجبی، سیدامین و سیدصفر. (1375). «والیان لرستان»، لرستان­نامه. به­کوشش سیدفرید قاسمی. خرم­آباد: پیغام، صص 110-98.
_ رزم­آرا، حاج­علی. (1320). جغرافیای نظامی ایران؛ پیشکوه، تهران: ستاد بزرگ ارتشتاران.
_ روایت­ها از مرحوم حاج اکبر محمدنیا، مرحوم حاج اردشیر و حاج غلامرضا محمدی سپهوند و باقر سپهوند.
_ روزنامه ستاره ایران. شنبه هشتم صفر 1343ق. سال9. شماره25. ص3.  
_ روزن، فریدریش. (1395). خاطرات شرقی، ترجمه اصغر حاتم­وند و محمد سلیمان­پور، خرم­آباد: اردیبهشت­جانان.
_ روزنامه ایران. شماره 1815. 16 اردیبهشت 1304ش. ص3 و  شماره 1819. 21 اردیبهشت 1304ش. ص2.
_ روزنامه شفق سرخ. 14 آبان سال 1303ش. ص1.
_ روزنامه حبل­المتین. سال 33. شماره 3. ص23.
_ روزنامه نسیم شمال. 12 جمادی­الثانی 1343. سال8. شماره38. ص1.
_ روزنامه نصیحت. سال اول. ضمیمه شماره 39. 13 جمادی­الثانی 1343. 19دی 1303ش. ص2.
_ سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران. اسناد شماره 240-4610 و 10273 و 1452.
_ سازمان اسناد ملی ایران. سند شماره 108000002 و 2/58/15-293. 
_ سازمان اسناد ملی ایران. شماره ردیف 293005452. شماره سند 40273.
_ سازمان اسناد ملی ایران. شماره ردیف 293002807. شماره اسناد 40376، 40406و40155.
_ سازمان اسناد ملی ایران. شماره ردیف 293002570. شماره اسناد 10273و40352.
_ ساکی، علی­محمد. (1343). جغرافیای تاریخی و تاریخ لرستان، خرم­آباد: مطبوعات. 
_ سپهر، عبدالحسین­خان. (1386). مرآت­الوقایع مظفرى‏، ج 1و2، به­تصحیح عبدالحسین نوایى‏، تهران:‏ میراث مکتوب. ‏
_ سپهوند، اسماعیل و محمدعلی نعمتی و ستار بازوند. (1395). «دورق؛ هجوم کعبی­ها، خروج افشارها»، اولین کنگره قزلباشان در ایران و آناطولی، اردبیل؛ دانشگاه محقق اردبیلی، 25 مرداد، صص 12-1.
_ سترانک، ویلیام تئودور. (1387). حکومت شیخ­خزعل بن جابر، ترجمه صفاءالدین تبرائیان، تهران: مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم. 
_ ستوده، منوچهر. (1385). نامنامه ایلات و عشایر و طوایف، تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.
_ سعیدیان جزی، مریم. (1384). «نقش شیخ­خزعل در تحولات جنوب ایران در اواخر حکومت قاجاریه»، مجموعه مقالات همایش بین­المللی خلیج­فارس در گستره تاریخ. جلد3، اصفهان: دانشگاه اصفهان، صص 310-287.
_ شریف­الدوله، میرزا علیمحمدخان. (1388). گفتار منظوم، پژوهش و نگارش سیدیدالله ستوده، خرم­آباد: شاپورخواست.
_ شعبانی، علی. (1355). طراح کودتا، تهران: مرکز تحقیقات.  
_ صفایی، ابراهیم. (بی­تا). رهبران مشروطه؛ رضاقلی­خان نظام­السلطنه، بی­جا: شرق.
_ عزاوى، عباس. (1383). موسوعة تاریخ­العراق بین احتلالین، جلد7، بیروت، الدارالعربیة للموسوعات.
_ عزت­پور. (بی­تا). جغرافیای نو، تهران: کتابخانه مظفری.
_ غنی، سیروس. (1387). ایران؛ برآمدن رضاخان برافتادن قاجار، ترجمه حسن کامشاد، تهران: نیلوفر، چاپ دوم.
_ فراهانى، حسن. (1385). روزشمار تاریخ معاصر ایران‏.‏ تهران‏: مؤسسه مطالعات و پژوهش­هاى سیاسى.
_ قزوینى، مهدى. (1382). المزار، بیروت، دارالرافدین.
_ کاتم، ریچارد. (1385). ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران: کویر، چاپ چهارم. 
_ کاتوزیان، محمدعلی. (1380). دولت و جامعه در ایران، ترجمه حسن افشار، تهران: مرکز، چاپ دوم.
_ کجباف، علی­اکبر. (1384). «سیاست شیخ خزعل در جنوب ایران و خلیج­فارس در برابر انگلیس و رضاشاه»، مجموعه مقالات همایش بین­المللی خلیج­فارس، به­اهتمام اصغر منتظرالقائم، اصفهان: دانشگاه اصفهان، صص 314-295.
_ کدی، نیکی.آر. (1381). ایران در دوران قاجار، ترجمه مهدی حقیقت­خواه، تهران: ققنوس، چاپ سوم.
_ کرونین، استفانی. (1393). رضاشاه و شکل­گیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثافب­فر، تهران: جامی، چاپ دوم.
_ کسروى، احمد. (1384). تاریخ پانصد ساله خوزستان، تهران: دنیای کتاب.
_ گِرکه، اولریخ. (1377). پیش به­سوی شرق، ترجمه پرویز صدری، تهران: سیامک.
_ لمبتون، آنه. (1375). ایران عصر قاجار، ترجمه سیمین فصیحی. تهران: جاودان­خرد.
_ لورین، سرپرسی. (بی­تا). شیخ­خزعل و پادشاهی رضاخان، ترجمه محمد رفیعی، بی­جا: بی­نا.
_ مستوفى، عبدالله. (1384). شرح زندگانى من‏، جلد3، تهران: زوار.
_ والی­زاده، اسماعیل. (1355). خاطره­ها؛ خاطره­های سرلشکر علوی­مقدم، تهران: مرکز تحقیقات.
- مشروح مذاکرات مجلس شورای‌ملی. (1391). مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، نگارش سوم، مشروح مذاکرات دوره 24.
_ والی­زاده­ معجزی، محمدرضا. (1380). تاریخ لرستان؛ روزگار قاجار، تهران: حروفیه.
_ ________________. (1382). تاریخ لرستان؛ روزگار پهلوى، تهران: حروفیه.
_ ________________. (1389). نام­آوران لرستان، تهران: حروفیه. 
_ والی­زاده معجزی، محمدحسین. (1392). خاطرات من، خرم­آباد: شاپورخواست.
_ ویلسون، آرنولد. (1363). سفرنامه، ترجمه حسین سعادت نوری، تهران: وحید، چاپ دوم. 
_ هوشنگ­مهدوی، عبدالرضا. (1381). تاریخ روابط خارجی ایران، تهران: امیرکبیر، چاپ هشتم.
_ یکرنگیان، میرحسین. (1336). گلگون­کفنان. تهران: علمی.